|
رےرآ 🍃
یــِڪ عدد دیـوانـه مــےنویسـد!^
|
بزار یه چیزی رو بهت بگم
دستتو بده بهم ..
ازت میخوام آروم باشی ...
اون اتفاقاتی که ازشون می‌ترسی، هر چقدر هم ترسناک و وحشتناک
هر چقدر که لرزه ب تنت بیاره حتی اگر خدایی نکرده اتفاق بیفته ته ته ته ته همه بی کسی ها و تنهایی هات ، وقتی همه رهات کردن بازم خدا هست!
اون تنهات نمیذاره
اون دلتو نمیکنه
اون حواسش ب دلت هست وسط این همه غصه سربار نشه رو دردات
آخرش هر اتفاقی که بیفته خدا کنارت و بغلت میکنه
نترس دخترکم
یه سری قرص دارم که همیشه خارجیشونو میخوردم از وقتی اومدم قم ایرانیشونو گرفتم
حس میکنم بهم نمی‌سازند!
چ میدونم شاید بدنم عادت نکرده بهشون
کلی درس دارم وبی عین یه تیکه گوشت افتادم کف اتاق هیچ کاری نمیکنم شبیه افسرده ها شدم
هوف .ای خدا
پاشم یه تکونی ب خودم بدم! اینشکلی تهش قشنگ نیس اصلا
کاش امشب با حال خوب سرمو روی بالش بزارم
خواب یه نعمته ...
کاش بتونم تایپ کنم حرف بزنم
چشای روحم و میبندم و سعی میکنم یکم بنویسم
پاهام کمرم درد میکنه لرزش دستام بیشتر شده بی حوصله ام بی تابم قلبم از گلوم داره بیرون میزنه
دلم میخواد وقتم و با آدمی که دوست دارم بگذرونم و همه آدم های بیخود زندگیم و ترک کنم
آدمی که دوست دارم ؟ نمیدونم
هیچی نمیدونم.همه چیزم بهم ریخته حالم از کنکور بهم میخوره دلم میخواد نخونم ولی مجبورم بخونم دو قطبی شدم اگه نخونم هرگز حالم خوب نمیشه همه پس اندازم و دادم ب آزمون و مشاور که اصلا نمیدونم کار درستی کردم یا نه نیاز دارم برم مشاوره ، مشاوره از نفس کشیدن برام
پول مشاور ه ندارم دلم میخواد گریه کنم ولی نمیتونم
هر جا هستم حالم خوب نیست الان خونه خواهرمم دلم میخواد برم فقط خوابگاه
اونجا برم حس غریبی میکنم خونه ام حالم بده تحت هر شرایطی من حالم بده و این اصلا طبیعی نیست
درس های کنکورم مونده جس میکنم مغزم نمیتونه یادگیری داشته باشه حس میکنم دارم چاق میشم نمیدونم نمیدونم فقط میدونم خوب نیستم نه روحی نه جسمی هیچی.
توان نوشتن صرفا یک هنر نیست
یه قدرته ...
حس میکنم ضعیف شدم!
شبیه آدمی شدم که در حال فوران ِ از چشم هاش اشک میار صورتش سرخ شده برافروخته شده دهنش به حالت فریاد باز میشه ولی هیچی نمیتونه بگه!
حرفاش تو گلوش خفه میشن .
من الان همینم .
همینم .
آدمی‌ست و غم هاش
حس نوشتن ندارم و دلم میخواد کلید واژه بگم و مخاطبم تا انتهای ذهنم رو بخونه و درک کنه .
هم اتاقیم دختر خوبیه فعلا البته .
اون ۲ تا نیومدن اتاقمون ۴ تختس
دارم میخونم برا کنکور و حس و حال خوبی ندارم!
کنکور مثل یک غده سرطانی شده توی روح من باید یا بکنم بندازم دور یا درمونش کنم !
از صبح تا شب توی خوابگاه ام و اصلا بیرون نمیرم :/
غم عجیبی منو در خودش گرفته .
دوز ۴ واکسنم و زدم مادرم زنگ زده که چرا بدون اجازه ما واکسن زدی 😐😐😐😂
جونم براتون بگه که
یه برنامه ایده آل ریختم! منه ایده آلیست! ولی آیا ایده آلیست ها به برنامه ایده الشون میرسن؟!
همینا فعلا شب بخیر .
امشب اولین شب خوابگاهی من در حال سپری شدنه ...
امروز خیلی فشار و استرس روحی رو تحمل کردم خیلی زیاد ...
کاش تموم میشد این حجم استرس
کاش یکی بهم میگفت تو در امانی!از این به بعد زندگی کن :')
خدایا شکرت ...
بیشتر از هر وقت دیگه ای دلم زندگی کردن میخواد ...
نفس راحت کشیدن
آخیش گفتن
بدون دغدغه دراز کشیدن ، خرید کردن و لذت و بردن از زندگی
شاید یه آغوش ،
استرس هراس دلهره ترس نگرانی نداشتنننن
یه هم صحبت برای شنیدن درک شدن درک کردن
عشق ورزیدن ، عشق گرفتن دوست داشته شدن دوست داشتن
سهم من از این زندگی چیه ؟ کاش همینا باشه فقط!
خدایا ؟ خوشحالم که دارمت ... ممنونم که منو همین شکلی که هستم پر از خطا و اشتباه نگه داشتی کنار خودت
من فقط تو رو دارم .
به معنای واقعی کلمه هیچ کجای دنیا اینجا نمیشه
توی بلاگفا آدم از لحاظ روحی برهنگی کامل داره و راحت میتونه خودش باشه حتی خود تر از خود ظاهری!
ارشدم و ثبت نام کردم
الهی به امید تو ...
فردا میرم خوابگاه و دلم میخواد هم اتاقی هام دختر های خوبی باشن ...
شما نمیدونید ولی من میدونم که هم اتاقی توی دوران دانشجویی خیلی مهمه ...
حس میکنم شبیه دانشجو های ارشد نیستم اصلا 😑😂
اینجام وصله ناجور شدیم 😅
همیشه فک می‌کردم ارشد ها خیلی جدی و خشک باشن ولی آخه من احساساتی لوس و چه به جدیت .
هر چند به موقش خیلی جدی میشم
بی خیال دارم چرت میگم
شب بخیر
از لحاظ روحی نیاز دارم یکی برام [ این ] و بخره .
پ.ن:
مریمی که هم سن منی کامنت خصوصی داری و آدرس نذاشتی چطوری پیدات کنم آلان ؟
نمیدونم بعضی آدما چی پیش خودشون فکر میکنن
چرا انقدر بی درک هستن!
داشتم میخوابیدم دوستم پیام داد کلییی غر غر الکی کرد
واقعا حالم بد شد
وسط صحبت هم رفت!
همین قدر بی درک!
قطعا الانم خوابه و فقط قصد داشت انرژی های منفی ش و بده ب من و خودش با خیال راحت بخوابه
.
کاش یکم درک داشتن بعضی ها!.
شایدم الان که نت نیست و آرامش خاطر نسبی موجود شده وقت خوبی باشه واسه بلند بلند فکر کردن من ...
ب اینکه کار درست چیه ؟
اینه که در کنار ارشدم برای کنکور بخونم و پزشکی بیارم ؟!
یا اینکه رها کنم این رویای وحشت آور و عاشقانه رو ؟!
گاهی حس میکنم ۲ قطبی شدم ...
یه ری‌را درونم دلش زندگی کردن میخواد مث بقیه بودن میخواد آرامش میخواد
اما اما اما
امان از ری‌رای اون یکی درونم
که وحشیانه عاشق پزشک شدنه!
اسمش عشقه جنون بیماری چیه ؟!
از پزشک ها خوشم نمیاد! نه اینکه بدم بیاد نه ولی میل خاصی به اونا ندارم!
دلم میخواد خودم بهش برسم ....
چطوری آخه فراموشش کنم ؟
چطوری بگم گور بابای رویام...
منم مث بقیه دیگه ...
ولی آیا خدا وکیلی منم مثل بقیه ام ؟! ...
آی دونت نو ریلی...
کاش میشد با یکی حرف میزدم
یکی دلم و قرص می‌کرد
اینکه امسال برای همیشه دنبال رویایم برم ، یا اینکه رها کنم و تا آخر عمر حسرتش ب دلم بمونه ....
حرف زدن با اون مشاوره بیشتر بهمم ریخت
فقط فکر پول هستن فقققطططط
به ظاهر میگن ما قیمت مناسب میدیم فلانیم ولی به معنای واقعی کلمه هیچ سلامشون بی طمع نیست
هیچ محبت و روی خوششون بی برنامه برای چاپیدن نیست!!
خدایا قربونت بشم ... این موقعیت ها رو به کیا میدی ؟
هعی ....
کاش یکم وجدان بود .
ساعت ۱۰ شبه
همه خوابیدن و لامپ ها خاموشه ...
دارم ب قرص خواب فکر میکنم ملاتونین ، یکم ناراحتن که چرا توی دوران جوانی این قرصا و مواد شیمیایشون وارد بدنم میشه!
به حرف های اون مشاوره که گفت اگه پول نداری چرا میخوای کنکور بدی!
به اینکه گفت توهم اعتماد ب نفس داری ....
به اینکه منو ترسوندن از مسیرم
شک کردم ب خودم ب کارم
مردد شدم ...
کاش کسی بود ک کمکم کنه بهم بگه چیکار کنم !
پ.ن
وقتی نت ها قطع میشن چقدر تنهاییم!
انگار یه هو لامپ ها روشن میشن و ما با واقعیت مواجه میشیم و می‌فهمیم چقدر دور و برمون هیشکی نیس!
خدایا برا خیلی چیزا برای خیلی نگرانیا برای خیلی اتفاقات به کمکت نیاز دارم ...
تنهام نزار ...
دوستت دارم 🤍