رےرآ 🍃
یــِڪ عدد دیـوانـه مــےنویسـد!^
|
دلم نمیخواد کسی برام کامنت بده . کسی باهام حرف بزنه . درست وقتی همه چیز همه چیز همه چیز در بهترین حالت ممکن بود و حس میکردم خوشبخت ترین دختر دنیام حس میکردم به آرامش رسیدم درست دقیقا همون موقع همون لحظه با گفتن یک کلمه همه چیز آوارررررر شد روی سرم ! ترکید توی صورتم همه چیز داغون شد بهم ریخت یک هفتس قرار ندارم یک هفتس ترس دارم لرز دارم میترسم گریه میکنم !!!
قرار نیست هیچی خوب بشه . خدایا کمکم کن خدایا دستم و بگیر خدایا خودت درستش کن من گند زدم خودت درستس کن
نترس ، خب ؟
راستش فکر کردم فقط میتونم به اینجا پناه ببرم برای نوشتن
وقت هایی که قلبم از شدت درد داره میترکه .
دارم وارد ۲۹ سال میشم و یه دختر ۲۹ سال ِ وابسته ام .
رنگ و روم و توی آینه نگاه میکنم از اون دختر پر نشاط و سفید پوست و صورت تپل هیچی نمونده !
یه صورت با رنگ تیره بدون کوچیکترین نشاطی و یه دل که مدام داره میسوزه !
چطور میتونن آدما تا این حد تا این حد بی رحم باشن ؟
کاش هیچ وقت دوستت نداشتم !
کاش هیچ وقت به دنیا نمیوندم ....
کاش مادرم منو به دنیل نمیورد .
دلم نمیخواد چسناله کنم اینا رو نمینویسم که کسی بیاد بگه نههه نگو همه چی درست میشه فلان بهمان !
نه . فقط یه درد توی قلبم ِ که همه جا همراهم میاد .
یا اون منو له میکنه ، یا من اونو خرد میکنم .
انتظار چیز قشنگی نیست .
وقتی قشنگ میشه دوطرفه باشه ...
مثلا همون لحظه که تو منتظری ، و فکر کنی که اون تدی زندگی روزمره خودشه ، بفهمی اونم منتظر توه !