|
رےرآ 🍃
یــِڪ عدد دیـوانـه مــےنویسـد!^
|
باز بربگشــتیم :)
اعتـراف میڪـنم وقتــے برگشـــتم فندوق جآن اولین پیام و داد ... و رنـگ قالـبشـ روحــمو تازه ڪـرد ....از پاڪ ڪـردن وبلاگــش نترســـیدم !
از رفتنشـ از تلگرام واهمه داشـتم ...از نبودنـش ...
اعترافـ میڪنم به حـدے از پسـت هاے لبخـــ:)ــــندم مســـت شـدم ڪـه فقط میتونســتم بخـونم براے هــر خـط از پسـت هاش هزاران ڪلـمه در ان واحـد توے ذهـنم رژهـ میرفـت و من مســـت میشـدم !
تنها راهـیے ڪـہ بهـ نظرم رسـید براے فرار از این حال عجیـب روحـے پنـآهـ بردن بـہ نخـوندن نوشــتـہ هاشـ بـود !! ....
اعتـراف میڪـنم پانیا عجیب ترین موجود دنیاے منـه ڪـه با تڪ تڪ سلول هام عاشـقانـه دوستـش دارم......
حـِس غیرتـ و حسـادت عجیـب روش دارم و دوسـت دارم فقط و فقط مال خودم باشـه !!!
انقدر دوسـتش دارم ڪـه حاظر نیسـتم از خوبیاش اینجـا بنویسـم !
اعـتراف میڪنم ڪـه حـُسـنا رو نشناختـم ...ڪـه شڪ ڪـردم به خیلیـ چیز هاے اون ...
ڪـه دارم ڪـم میارم در مقابلش....ڪـه حـس میڪنم رفتنیـه ! و احساس هاے مبـهم زیاد دیگــه .........
اعـتراف میڪـنم آقآے شیـرینـے فروش رو دوسـت ندارم و پر هسـتم از حس تنفر ، ترحـم ، دلسـوزے ، تـرس ، اضطراب نسبت بهـش !
اعـتراف میکنــم دلتنگ داداشـــے هسـتم !
اعتـرافـ میڪــنم ڪــہ همیشــہ بـہ پروفآیلآے ترلآن جآن حســودے میڪـنم و دوســت دارم پروفایل آخـرشــو بردارم اما رومـ نمیشــــہ بهـش بگــم !!
اعتـراف میڪـنم دلـم براے پسـر عمـو جان تنگ شـده :)
اعتـراف میڪـنم آقآے محسـنـی پر از مظلومـیت و شرم و ادب و شخصـیت هستن...از اون ادم های که دوسـت داشتنـی ان
اعتـراف میڪـنم نون خیلی عوض شده و این باعـث شده احسـاس ته قلبـم بهـش عوض بشــه .....
اعتـراف میڪـنم هر بار از جلـوے در مدیریـت دانشجویآن رشــتـه پزشـڪــے رد میشــم قلبـو اونجا جا میزارم ...
وقتــے از اونجـا رد میشـم به ادم های داخـل اتاق با حســرت نگاه میڪـنم ...حتـی پیـرمرد پیرے ڪـه براے سوال پرسیـدن اونجـاس ......از شـدت بدے حالـم جـدیدن چشـم و گوشـمو میبندم و رد میشــم
این رویـا منو رهـا نمیڪـنه تا بهش نـرســم !
اعـتـراف میڪـنم قالبـمـو خیلـــــــے دوسـت دارم و از دیدنـش حـس خوبـے بهـم دســـت میده :)
اعتــراف میڪـنم ڪـہ حالـم اصـلا خوبـ نیســـت :)
اصلا ...
:))