رےرآ 🍃
یــِڪ عدد دیـوانـه مــےنویسـد!^
|
هیچ وقت فکر نمیکردم آنقدر بزرگ شده باشم ...
حواسم نبود کی بزرگ شدم ....
مامان اینا دوشنبه از کربلا برمیگردن و این مدت به معنای واقعی کلمه خانه داری کردم!
غذا پختم ظرف سشتم از ننه مراقبت کردم
تازه دارم میفهمم که مامان چقددددر سختی و زحمت میکشه توی خونه :(
و بخاطر حجم کارها تصمیم گرفتم هرگز شوهر نکنم😅
البته امروز یکم اشکی هم شدم!(:
دلم خیلی تنگ شده و گرفته بود
دلم میخواست کسی رو بغل کنم و تو بغلش کلی گریه کنم ...
حس تنهاییم چند برابر شد
اما به خودم گفتم باید باهاش کنار بیای بپذیریش
تنهایی یعنی خودت ...
باید خودت و تحمل کنی!
مگه میشه آدم خودشو تحمل نکنه!
من فقط خودم و دارم ... باید باهاش مهربون باشم ...