رےرآ 🍃
 یــِڪ عدد دیـوانـه مــےنویسـد!^

 

مثل همیشه دلگیرم غمگینم ... اما این غمگینی یه فرق دیگه ای داره و اونم اینه که قبلن خدا رو داشتم ولی این روزا حس میکنم اونم ندارم

امروز که داشتم با گریه غر غر میکردم برآی مادرم اول ب خواهر و برادر هابی که در حقم خواهری و برادری نکردن گیر دادم و بعدش به خدا که چرا فلان و بهمان

مادرم گفت بزار یکیش بمونه برات!

هم خدا رو داری از دست میدی هم بنده خدا رو .

راست می‌گفت 

ولی رابطه من و خدا اولش بعد اون اتفاق و شاکی شدن من ازش بهم خورد و بعدش وقتی عهدی که باهاش بسته بودم و شکستم از طرف اون کات شد شاید .

ولی خب میگن خدا خیلی مهربونه ... 

میدونم که قهره باهام .. ولی رهام نکرده

اصلا باهام حرف نمیزنه ها بک نمیده

صداش میزنم جوابم و نمیده ولی میدونم که میشنوه 

همین شنیده هم دلگرمیه .

حالم خوش نیست مثل همیشه مثل بیس و تم همیشه دلم بغل میخواد گریه میخواد حال خوب میخواد هیجان میخواد 

ولس هیچی نیس . ۲۷ ساله که نیست. 

پس اون روز خوب کی قراره بیاد ؟!

ته دلم از خودم ناراحتم . دلم نمیخواد این شکلی باشم .ناشکر باشم . این روزا خیلی در حق خدا بد کردم . خیلی حرمت شکستم .اگه خدا آدم بود حتما نمیبخشیدم

حتما تلافی می‌کرد. 

ولی شکر خدا که خدا آدم نیست ...

از غضب خودش ب خودش پناه میبرم ولی هنوز قهرم باش .

سردرد شدید دارم.

فردا یه روز خوبه ... باید جوری بخوابم که باشه هوم ؟

نمیدونم شاید دارم چرت میگم ‌

شب بخیر .

~ 0:15 ~ رےرآ 🍃 ~