رےرآ 🍃
یــِڪ عدد دیـوانـه مــےنویسـد!^
|
مادرم جزو کسانی که من وابستگی شدید و جنون واری بهش دارم . وابستگی روحی جسمی عاطفی همه چیز ...
من شدیدا ادم ریز بینی هستم ، و این موضوع برای کسانی که دوستشون دارم به حد اکثر ممکن خودش میرسه .و این آسیب زاست
من متوجه ام که برخی از رفتار هام بیمار گونه است . متوجه ام که شخصیت وابسته ای دارم و دلم میخواد درمان بشه درست بشه حل بشه این موضوع اما راهش رو بلد نیستم و اگر هم بلد هستم شرایط،و موقعیتشو ندارم ...
داشتم از مادرم حرف میزدم... مخلوط ترین احساسات درونیم مربوط به مادرمه ... اگر بخوام راجبش حرف بزنم باید در یک جهان و دنیا رو به سمتش باز کنم
مادرم کسی که از جونم وجودم بیشتر دوستش دارم کسی که همیشه ارزو میکنم پیش مرگش بشم و اگر خدایی نکرده اون مرد منم همون روز کنارش بمیرم!
مادرم جزو کسایی که اگر یک اخ بگه بند بند جسم و روحم میلرزه و تا این حد عاشقشم
اما ...
همه ماجرا این جا تموم نمیشه .. فکر میکنم دلیل 95 درصد استرس اظطراب و حال بد روحیم مادرم باشه ... کسی که همیشه به من شدید ترین شکنجه های روحی رو ناخواسته وارد کرده خواسته یا ناخواسته...
گاهی در لحظه ازش ....
هر بار با حرف و رفتار هاش باعث شک روحی بهم میشد اذیت میشدم فرار میکردم تفره میرفتم و ساعت ها شایدم روز ها حالم بد بود
اما امروز وقتی شروع کرد به اون زجر روحی ، فرار نکردم زل زدم به چشم هاش و نگاه کردم تا ته ته حرف هاش و اذیت های روحی که خواسته یا نا خواسته بهم وارد میکرد ایستادم زل زدم به نگاهش به صورتش دگ فرار نکردم ایستادم
مادرم براردم پدرم حسنا ... شاید خودم
خانوادم....
الان که نگاه میکنم میبینم که چقدر همه توی حال بد من شریک هستن
که چقدر همه رو نمی بخشم...
که چقدر دلم یه خانواده آروم میخواد یه زندگی اروم یه روان اروم
و شایذ طلب من از این زندگی و دنیا ارامش بود ....
ارامش میخوام فقط همین!