رےرآ 🍃
یــِڪ عدد دیـوانـه مــےنویسـد!^
|
یکم حرف بزنم
راستش حس میکنم ناف منو با استرس بریدن!
البته فقط یه حس نیست و فکر میکنم واقعیت داشته باشه
مادرم موقع باردار بودن به من و موقع زایمان و چه میدونم شیر دهی همش استرس و ناراحتی داشته و این در این حجم تپش قلب من بی تاثیر نیست
کارای مهمانی دانشگاهم کلافم میکنه - اینکه رو زدم اینکه همش چشمم به دهن دوستمه که میتونه بره یا نه ، اینکه میره ، اگه بره درست میشه یا نمیشه ، اینکه واحد میدن یا نمیدن دغدغه و عامل استرس الانمه
یادمه یکیار با یه بنده خدای دوست داشتنی که حرف میزدم بهش گفتم ما تو زندگیمون یه سری مشکل ثابت داریم و یک سری مشکل متغیر!!
تا وقتی دردسر و مشکل جدید نیومده ، در حال ناراحتی با مشکلات ثابتیم و وقتی مشکل جدید میاد درگیر متغیر میشیم و اگه حل بشه بازم برمیگردیم روی خانه غم و ناراحتی و غصه و استرس برای مشکل ثابتمون!
بماند که بنده خدا انگشت به دهن مونده بود از این حجم ِ تصویر سازی ذهنی من از مشکلات زندگیم!
فردا اول ماه صفره ، خیلی دلم میخواست روزه بگیرم
گرسنه هم هستم ، دلم میخواست پاشم برم غدا گرم کنم از الان بخورم به عنوان سحری بعدش نماز صبح بیدار شم و روزه بگیرم
ولی همه اینا در حد دوست داشتن متوقف شده متاسفانه