رےرآ 🍃
 یــِڪ عدد دیـوانـه مــےنویسـد!^

چو شب گیرم خیالش را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آید!

بابا طاهر

 

خواستم این پست و بذارم ولی حس کردم خیلی مسخرست!

مسخرست که آشوب درون و وجودم و نادیده بگیرم یه پست زرد و ویترین پسند بذارم چقدر همه چیز خوبه به ظاهر!!:

می دونی من یاد گرفتم بترسم از اینکه حال خوب رئ بیان کنم یا حتی به روی خودم بیارم .

یه جمله توی ذهنمه که خیلی دوست دارم بیاد بیرون پس شکل پارازیت مینویسمش .

کاش منو نمیدید که این موقع شب ساعت دو شب دارم تند تند تایپ میکنم تو گوشی!! فردا حتما عواقب سختی در انتظارمه! می دونی از چی میسوزم؟ از اینکه با هیچ کس چت نمیکنم و حتی تو فضای مجازی تنهام و فقط برای خودم مینوشتم! 

امروز یه گناه کردم بر پایه اینکه خدا میبخشه اشکالی نداره همین یک بار!

و چقدر احمق ام من وقتی اینطوری خودمو قانع میکتم! 

و چقدر احمقم که فراموش میکنم وجدان سرکوب گرم رو با اون چماق سنگین که بعذ از هر گناه یا اشتباه منتظرم نشسته ...

خدایا ؟ منو ببخش ... خودت می دونی بجز ط هیچ کسی و ندارم و چقدر غریبم ّ

منو ببخش .

 

این پست رو انگشت هام تایپ کرد بدون دخالت اختیار خودم!

~ 2:37 ~ رےرآ 🍃 ~