رےرآ 🍃
 یــِڪ عدد دیـوانـه مــےنویسـد!^

پاهاشو دراز کرده بود جلو تلویزیون ...

هیچی نگفتم اروم رفتم سرمو گذاشتم رو پاش و خودمو تو بغلش جا کردم

همونطوری که به ظاهر داشتم باهاش فیلم میدیدم 

قطره قطره اشکام می چکید روی دامن لباسش...

دستشو اوردم جلو صورتم اروم اروم میبوسیدم...

با همون حال تو دلم باهاش حرف میزدم ، تو دلم!

توی روش سکوت میکنم ، غماشو میخورم تا بیشتر از این له نشه روح ظربفش ....

ته حرفام با خدا حرف زدم

گله کردم!

سکوت کرد :)

یا صاحب الزمان 😢

یا صاحب الزمان ..!

 

~ 20:41 ~ رےرآ 🍃 ~