رےرآ 🍃
یــِڪ عدد دیـوانـه مــےنویسـد!^
|
چرا فکر میکردم بیام اینجا حالم خوب میشه؟؟؟
هیچ کس منتظرم نیست
نه این جا ، نه هیچ جای دیگه.
نه میمیرم ، نه میتونم زندگی کتم
من فقط برای زجر کشیدن خلق شدم
نمیدونم حالم چطوره ...
انگار توی خلا رها شدم و یا شایدم نه ...
بی حال و بی جونم .
شبیه یه ادم فلج ناامید شدم که فقط داره نگاه میکنه و اطرافش پر از سیاهی ِ ...
نا امید ... شاید واژه درستی نباشه !
کم امید بهتره
ولی وقتی به صورت و چهره مادرم نگاه میکنم
به این نگاه میکنم توی همه ادم های که از نشدن و نرسیدن و نتونستن من لذت میبرن
از اینکه از زمین خوردنم از خوار شدنم لذت میبرن
هنوز دو نفر هستن که بهم امید دارن 😢😢
دو نفر ته همه زندگیم موندن که وقتی میگم میتونم موفق بشم بهم نمیخندن مسخرم نمیکنن لهم نمیکنن زجرم نمیدن کتک روحیم نمیزنن هنوز برام دعا میکنن که بشه
خدایا به حق این نفس های ته چاهم
خدایا به حق این همه اشک و گریه ام
خدایا رحم کن بهم
کمکم کن
همه لاشخورا بالای سرمن خدایا من کثیف من اشغال من بی شرف
به شرف و دل شکسته پدر و مادرم به من بی همه چیز کمک کن رو سیاه و سر افکنده نشم .
آخدا جان
آهنگ وبـم'
.
.
.
پلــــــــے الـے الابــــــد
حدس میزنم که فردا از تشنگی بمیرم بخاطر اینکه اومدم روی برنج سفید سس مایونز قرمز ریختم و بعدش دو سیخ کوبیده رو توش ریز ریز کردم و خوردم!
همون لحظه ای که داشتم میخوردم حالم داشت بهم میخورد :/
و الان که نیم ساعت مونده به اذان دارم از تشنگی هلاک میشم اما
دیگه دیره چون جای حتی یک لیوان اب رو هم ندارم .
پایان
نقطه امنت رو رها کن.
بیشـتر از همیشـه نیاز به بودن در اینجا داشتم
و دارم ...
راستـے!
سلآم :]
12 فرودیـنـ 1400 : )